یار و دوست که همدم و هم راز باشد و غم شخص را از بین ببرد، غم خوار، برای مثال همه روز اگر غم خوری غم مدار / چو شب غم گسارت بود در کنار (سعدی۱ - ۱۶۳)، آنچه غم و غصه را بزداید، آنچه اندوه ببرد، غم زدا، برای مثال مطرب یاران بگوی این غزل دلپذیر / ساقی مجلس بیار آن قدح غم گسار (سعدی۲ - ۴۸۴)
یار و دوست که همدم و هم راز باشد و غم شخص را از بین ببرد، غم خوار، برای مِثال همه روز اگر غم خوری غم مدار / چو شب غم گسارت بُوَد در کنار (سعدی۱ - ۱۶۳)، آنچه غم و غصه را بزداید، آنچه اندوه ببرد، غم زدا، برای مِثال مطرب یاران بگوی این غزل دلپذیر / ساقی مجلس بیار آن قدح غم گسار (سعدی۲ - ۴۸۴)
دفع ملالت و دلتنگی. (ناظم الاطباء). گساردن غم. غمخواری. غمزدایی. دلداری و دلجویی: هرچند که غمگین بود نخواهد از پشه خردمند غمگساری. ناصرخسرو. غمگساری در ابر میجویم برق او دید هم نمی شاید. خاقانی. در جهان هیچ سینه بیغم نیست غمگساری ز کیمیا کم نیست. خاقانی. ، مودت و دوستی ورفاقت و مؤانست و همدمی. (ناظم الاطباء). رجوع به غمگسار شود
دفع ملالت و دلتنگی. (ناظم الاطباء). گساردن غم. غمخواری. غمزدایی. دلداری و دلجویی: هرچند که غمگین بود نخواهد از پشه خردمند غمگساری. ناصرخسرو. غمگساری در ابر میجویم برق او دید هم نمی شاید. خاقانی. در جهان هیچ سینه بیغم نیست غمگساری ز کیمیا کم نیست. خاقانی. ، مودت و دوستی ورفاقت و مؤانست و همدمی. (ناظم الاطباء). رجوع به غمگسار شود
می گساردن. حالت و صفت می گسار. باده خواری. شرابخواری. باده گساری: ز می گساری مه پیکری که گویی هست بدیع صورت آن می گسار از آتش و آب. مسعودسعد. ، ساقیگری. آن که شراب به دور درآرد. و رجوع به می گسار شود
می گساردن. حالت و صفت می گسار. باده خواری. شرابخواری. باده گساری: ز می گساری مه پیکری که گویی هست بدیع صورت آن می گسار از آتش و آب. مسعودسعد. ، ساقیگری. آن که شراب به دور درآرد. و رجوع به می گسار شود
اندوه گسار فرمزدای، دوست یکرنگ، می ناب آنچه که غم را ببرد غمزدای، دوست رفیق، محبوب معشوق، روز هشتم از ماه ملکی، اثر صفت جمالی که عموم و شمول دارد. یا باده غمگسار. شرابی که اندوه بزداید
اندوه گسار فرمزدای، دوست یکرنگ، می ناب آنچه که غم را ببرد غمزدای، دوست رفیق، محبوب معشوق، روز هشتم از ماه ملکی، اثر صفت جمالی که عموم و شمول دارد. یا باده غمگسار. شرابی که اندوه بزداید